ثمر بی موقع و توقع بی جا
روزی بود روزگاری بود ، زمستان و برف بود . صاحب باغ که
از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت : برم به باغم سری بزنم . به باغش رفت . برف
روی زمین نشسته بود باغبان گفت : دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند .
ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود
باغبان با تعجب گفت:نکند خواب می بینم ؟ این فصل و میوه
انجیر ؟ باغبان با خودش گفت : بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای
به من بدهد . با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد . دربانها پرسیدند : با شاه چکار
داری ؟ باغبان گفت : آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم .
شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد . دو سه تا انجیر خورد
و گفت : از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم .
ادامه مطلب روش های برقراری ارتباط میان زوجین...
ما را در سایت روش های برقراری ارتباط میان زوجین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 6baranahwaz1 بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1396 ساعت: 18:50